تاکنون دوستی را پیدا نکرده ام که به اندازه ” تنهایی ” شایسته رفاقت باشد . .
دل نوشت:
درد دارد…
وقتی با نسیمی برود…
کسی که به خاطرش به طوفان زده ای…
باز دستی زدم از درد به تنهایی خویش
حالم از دست برون شد زپریشانی خویش
روی زیبا ، شراب لب شیرین دهنان
گشت افسانه وشد منشا بیماری خویش
حال از حال خودم سخت شکایت دارم
به کجا سر بزنم از غم پنهانی خویش
وای بر حال من و درد غریبانه ی من
آه بر چشم و دل ابری و بارانی خویش
(رها)تنهایی مقدس است...
مراقب تنهایی ات باش...
(دادا شومام لهجه داری تپلا:دی)
باید باور کنیم
تنهایی
تلخ ترین بلای بودن نیست
چیزهای بدتری هم هست
روزهای خسته ای
که در خلوت پیر می شوی....
و سال هایی
که ثانیه به ثانیه از سر گذشته است.
تازه
تازه پی میبریم
که تنهایی
تلخ ترین بلای بودن نیست
چیزهای بدتری هم هست:
دیرآمدن!
دیرآمدن....!
چارلز بوکفسکی
این همه رفیقای جور واجورم داری از مذهبی و مطربا روحانی گرفته تا پیرمردا بچه و بسیجی و شاعر و هنرمندو(...)
بازم حرف از تنهایی می زنی؟